کلبه



مهتاب

  
+تو چه آسان می گذری غافل از اندوه درونم
 
بی تو مهتاب شبی باز.............بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک فرو ریخت زچشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو برفتی تو برفتی
نگهت هیچ نیفتادبه چشمان غمینم
چون درخانه ببستم دگر از پای نشستم
نشنیدم دگر از کوچه صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
لحظه ای با تو لب جوی نشستیم
چه صفایی ، چه وفایی
عکس مهتاب فرو ریخته در آب
قلبم از عشق تو بی تاب
دلم از جام تو سیراب
با من غمزده از عشق بگفتی
من که از عشق شنیدم
دل دیوانه خود را به تو بخشیدم و گفتم :
از تو بهتر نه بدیدم ، نه شنیدم
و بگفتم که تحمل نتوانم ، که ببینم
 تو از این عاشق دیوانه جدایی
چه صفایی ، چه وفایی
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو من با دل تنها و غریبم چه حزینم
تو همه بود و نبودی
تو همه عشق و سرودی
تو همه روح و وجودی
بی تو من طوفانزده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
بی تو من زنده نمانم
دوری از چشم تو هرگز نتوانم
قلبم از جای فرو ریخت
شاپرک پر زد و بگریخت
من و یک لحظه جدایی، نتوانم  نتوانم
بی تو من زنده نمانم
بی تو طوفانزده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه آسان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گویا زلزله آمد
گویا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بودونبودی
توهمه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
بی تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم  نتوانم
بی تو من زنده نمانم
بی تو من نیز دگر بار از آن کوچه گذشتم
زار و نالان همه جا در پی تو گشتم و گشتم
شب و مهتاب و کواکب همه دیدند
که چه سان مات وغمین
در به در و خانه به خانه
در پی نام و نشانت در زدم هیچ نشانی نگرفتم
لحظه ای بر لب آن جوی نشستم
ماه در آینه رخسار تو را داشت
مرغ شب ناله کنان خبر از رنج تو می داد
جای جای قدمت را جست و جو کردم و بوئیدم و رفتم
یادم آمدتو به من گفتی از این عشق حذر کن
به تو گفتم ولی از راز دلم هیچ نگفتم
تو ندانستی اگر عهد فراموش کنی
اگر از کوی دل من بروی
من به دنبال تو مجنون من به یاد تو غریب
کو به کو شهر به شهر
چون کبوتر بنشستم لب هر بام که بیابم تو و شب را
که روم با تو دگر بار از آن کوچه شبی مهتابی
ماه و کیوان و ستاره همه دیدند
بی تو با یاد تو در ظلمت شب
های های من و دل گم شد و گم شد
بی تو رفتم بی تو از کوی دلم کوچیدم
بی تو اما چه غریبانه از آن کوچه گذشتم
با تو گفتم : حذر از عشق ندانم نتوانم
و تو گفتی من از این شهر سفر خواهم کرد
عاقبت هم رفتی، و چه آسان تو شکستی دل غمگین مرا
تو سفر کردی از این شهر ولی ای گل خوبم، جانم
من هنوزم « حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هرگزنتوانم، نتوانم
روزها طی شد و رفت
تو که رفتی منِ دلخسته، پاک
با همه درد در این شهر غریب
باز عاشق ماندم
همه فکرم، همه ذکرم، آرزوهای دلِ دربدر و خسته ز هجرم
 وصل و دیدار تو بود
تا که باز از نفست، روح در من بدمد، زنده باشم با تو، ولی افسوس نشد
ماهها هم طی شد
بارها قصه آن، کوچه مهتاب مشیری خواندم
باورم شد که جهان، زندگی، عشق، امید
سست و بی بنیاد است
ولی انگار که عشقت، یادت، هیچ فکر سفر از این دل و این سینه نداشت
راستی محرم دل، کوچه خاطره های تو و من، یادت هست
کوچه ای مثل همان، کوچه مهتاب مشیری
کوچه مهر و صفا، کوچه پنجره ها
پای آن تیر چراغ، وه چه شبهایی بود
خنده ها می کردیم، قصه ها می گفتیم
از امید، عشق، محبت که در آن نزدیکی،
در صمیمیت و پاکی فضا جاری بود
و سخن از دل ما، که به دریا زده بود
حیف از آن همه امید دراز
حیف از آن همه امید دراز
در خیالم، با خودم می گفتم : کوچه مهتاب مشیری شعریست، عشق برتر باشد
و به این صحبت کوتاه خیالم خوش بود
ولی افسوس که دیگر رفتی، رفتنی بی پایان، بی عطوفت، بی مهر
و در این قصه تلخ، باز من ماندم و من
دیگر امروز گذشت
هرچه بود آخر شد
ولی از عادت این دل، دل تنها، دل مرده، شب شبی، روشن و مهتاب شبی
باز از آن کوچه گذشته زیر لب می خوانم
« بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم»
  
 

دل خوش مثقالی است

 

آی سهراب  کجایی که ببینی حالا
دل خوش مثقالی است
دل خوش نایاب است
تو سوالت این بود
دل خوش سیری چند
من سوالم این است 
معدن این دل خوش   
تو بگو ای سهراب
در کدامین کوه است   
در کدامین صحرا  
در کدامین جنگل   
راستی این دل خوش میوه ی زیباییست؟ 
من شنیدم این دل    
بوی خوبی دارد     
مثل خون دل آن آهوها
راستی ای سهراب
نکند این دل خوش
مثل آن مشک ختن
نافه ی آهوییست
شاید اصلادل خوش
بوده یک افسانه
چون در این عهد ندیدم دل خوش
دم هر عطاری عده ای منتظرند
مرد عطار به ایشان گفتست
دل خوش می آید
قیمت مثقالش
جانتان میطلبد
مردهامیگویند
جان ما را تو بگیر
دل خوش را به عزیزانمان ده
مرد عطار فرورفته به فکر
او چنین قیمت گفت
تا کسی در پی این افسانه
به در دکانش
ننشیند شب و روز
خود مرد عطار
فکر می کرد ، دل خوش مثل
نغمه های ققنوس
بوده یک افسانه
آی سهراب بگو  ، تو اگر میشنوی
بکجا باید رفت  ، تادل خوش را دید
عده ای می گویند ، دل خوش  ، مال و منال دنیاست
دیگران می گویند ، دل خوش اینجانیست ، دل خوش آن دنیاست
من بلاتکلیفم
دل خوش گر پول است
مردم ثروتمند ، پس چرا نالانند
لب آنها خندان ، چشمشان گریان است
آی سهراب تو از این دنیا ،رفته ای گو تو به ما
دل خوش آنجابود ؟!
چند بود ارزش آن
مزه اش چیست بگو – مشتاقیم –
حیف بین من وتو سخنی ممکن نیست
ما ندیدیم دل خوش اما ، در پی اش می گردیم
اگر آن را دیدیم ، ما به او میگوییم درپی اش می گشتی
آی سهراب ... توهم .... اگر او رادیدی
نبری از یادت مردم عهد مرا
گو به این عهد سری هم بزند
شاید اینجا ماند و ، دل ما هم خوش شد
آی سهراب بخواب
سرد وآرام و خموش
چون که آرامش تو ،پر از زیباییست       
ما ولی می گردیم ،ما ولی می جوییم...
 
 

tnha | 12:00 AM | ۱۳۹۱ نوزدهم مرداد | ارسال نظر

از سخن چینان...

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم  
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
 
 

tnha | 12:00 AM | ۱۳۹۱ نوزدهم مرداد | ارسال نظر

به خداحافظی تو سوگند نشد

 
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
 
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
 
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
 
لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم
 
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
 
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
 
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
 
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
 
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
 
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
 
!عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد
 
 

tnha | 12:00 AM | ۱۳۹۱ نوزدهم مرداد | ارسال نظر

کاش می شد ...

کاش می شد...
کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد

کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد

کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد

کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد


کاش می شد با نسیم شا مگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد

کاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد


کاش می شد در سکوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید

بعد ، دست قطره ها یش را گرفت تا بها ر آرزوها پر کشید


کاش می شد مثل یک حس لطیف لابه لای آسمان پرنور شد

کاش می شد چا در شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد


کاش می شد از میا ن ژاله ها جرعه ای از مهر با نی را چشید

در جواب خوبها جان هدیه داد سختی و نا مهربانی را شنید


کاش می شد با محبت خا نه سا خت یک اطاقش را به مروارید داد

کاش می شد آسما ن مهر را خانه کرد و به گل خورشید داد


کاش می شد بر تمام مردمان پیشوند نام انسان را گذاشت

کاش می شد که دلی راشا دکرد برآب خشکیده ای یک غنچه کاشت


کاش می شد با کلامی سرخ و سبز یک دل غمدیده راتسکین دهم

کاش می شد درطلوع یاس ها به صنوبر یک سبد نسرین دهم

 
 

tnha | 12:00 AM | ۱۳۹۱ نوزدهم مرداد | ارسال نظر

باران

ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من 



 

tnha | 12:00 AM | ۱۳۹۱ نوزدهم مرداد | ارسال نظر

 
 



آرشيو مطالب

ایمیل مدیر وبلاگ

صفحه نخست

مناظره سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا
دیده به ره...

اکبر لایق

مرداد 1391

 

  RSS 


جامعه مجازی موسیقی ایرانیان

Copyright © http://akbar.noteahang.com
All Rights Reseved.

ایجاد وبلاگ جدید | گزارش تخلف | نمایش لیست وبلاگ هاجامعه مجازی موسیقی ایرانیان